ارغوانارغوان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

خط خطی های مادرانه

اولین روز مادر من

دخترکم... امروز اولین باره که روز مادر رو به عنوان یه مادر تجربه میکنم و این به لطف حضور توئه. دخترکم، دخترکی که قراره یه روزی تو هم این احساس شیرین و تجربه کنی، دختر قشنگم از الان روزت مبارک. بهترین ها بدرقه راهت باشن. امیدوارم تو این راه قشنگ و به این سختی نگذرونی. امیدوارم منم بتونم مادر خوبی برات باشم. همونطوری که مامانی یه مادر خوب برای ما بود و هست و همونطوری که خاله سروین یه مادر خوب برای فرشته هاشه. خیلییییی چیزها هست که باید ازشون یاد بگیرم. دخترکم با هر تکونی که میخوری من و آنچنان از خود بیخود میکنی که حتی نمیخوام نفس بکشم مبادا این نفس کشیدن حواسم و از تکونهای قشنگت پرت کنه. چشمام و می بندم و دست میذارم روی شکمم تا برات و...
30 فروردين 1393

ورود به ماه ششم

فردا ماه پنجمت تمومه میشه و با پشت سرگذاشتن 21 هفته و 4 روز وارد ششمین ماه جنینیت میشی. خوشحالم که تا اینجا رو به سلامت اومدی قهرمان کوچولوی من. با شنیدن خبر مامان شدن شیما و باران این روزها شکر خدا حالم خیلی بهتره. دارم کم کم با خودم کنار میام. مخصوصا که داریم به اردیبهشت نزدیک میشیم. علاوه بر چیزهای خوبی که تو این ماه بهونه ی جشن و شادیمون میشه دوتا عروسی هم درپیش داریم. راستش خیلی اهل مراسمهایی مثل عقد و عروسی نیستم. از این همه شلوغی خوشم نمیاد ولی خوب بخاطر نسبت نزدیکشون باید حتما تو مراسمها باشم. هنوز هم هیچ لباسی نخریدم و آماده نشدم. آخر این ماه هم تولد مامانه. امیدوارم این روزها به خوبی سپری بشه. هرچی شادتر باشم روی روح...
24 فروردين 1393

دل تنگم دل تنگه

دیروز وقت دکتر داشتم. بخش شدیدا شلوغ بود و در بین ویزیت ها یه خانمی رو اورژانسی آوردن پیش دکتر عارفی که ویزیتش کنه. یه خانمی هم که دوماه پیش دیده بودمش اینبار روی ویلچر اومده بود. سری قبل که دیدمش موقع راه رفتن پاهاش و روی زمین میکشید و میگفت دیسک کمرش بیرون زده. بنده خدا حتما اوضاع کمرش خیلی بدتر شده که با ویلچر اومده بود. هنوز دوماه دیگه تا زایمان وقت داشت. مریم و نجمه هم بودن. کلی گفتیم و خندیدیم و زمان خیلی زود گذشت. دکتر عارفی یه سونوی سریع کرد و صدای قلب ارغوان و گذاشت تا خیالش راحت بشه که همه چی مرتبه. برای انقباضها و دل دردم هم دوباره یه آزمایش ادرار و قرض ایزوکسی پرین داد. تا ویزیت بعدی باید این قرص و مرتب مصرف کنم. اینطوری که ...
20 فروردين 1393

سیزده به در دلگیر

تعطیلات جالبی نبود. خیلی هم زود گذشت. مثل همه تعطیلات نوروز گذشته. نه جایی رفتیم نه کاری انجام دادیم که این کسالت پاییز و زمستون و از تن به در کنیم. همش خونه بودیم. چند روز اول مهمونیهای روتین و انجام دادیم که البته هنوز سهم پس دادن مهمونی های من مونده که طبق معمول دوسال گذشته میافته تو روزهایی که میرم دانشگاه. نمیدونم چم شده باز. تهوعم تازه شروع شده. دوست ندارم چیزی بخورم. حتی فکر به غذا حالم و بد میکنه. ولی تو این روزها شکر خدا حالت خوبه. تا میتونی تکون میخوری. تا وقتی که بیدارم حس میکنم که تو هم بیداری. خیلی این روزها کسل شدم. هیچ کار مفیدی انجام ندادم. بی برنامه شدم و تنبل. اصلا هم حوصله ندارم. مخصوصا که دوروز پیش حلقه ازدواجم ...
13 فروردين 1393

اولین عید حضورت- سونوی آنومالی

سال نوی همه مبارک. امیدوارم این سال برای همه آبستن حوادث خوب و شیرین باشه. از قبل از سال نو بگم. از چهارشنبه سوری که جمع شدیم خونه مامان و یه آتیش راه انداختیم تا همه خاطره های بد و توش بسوزونیم. آخر شب که شد از همه جای محله فانوس های آرزو هوا شد و بخاطر باد ملایمی که میاومد همه این فانوسها دنبال هم تو یه مسیر شروع کردن به حرکت. امسال نشد مثل سالهای قبل از روی آتیش بپرم و مثل دوران دبیرستان موهای ابرو و مژه رو فدای این شعله ها کنم که یه هفته بعدش مداد سیاه از دستم نیفته. ولی بازهم از روی آتیش عبورت دادم و مشت مشت اسفند تو آتیش ریختم که ببینی چه رسمهای قشنگی داریم. شب سال نو رو هم خدارو شکر به دل خوش گذروندیم. تو هم دل و کمر ماما...
6 فروردين 1393
1